هوپاتیا نخستین بانوی فیلسوف و ریاضیدان جهان بود که حدود سالهای 350 تا 370 میلادی در اسکندریه، امپراتوری روم (مصر امروز) به دنیا آمد. پدر وی تئون نام داشت که یکی از اساتید دانشگاهی به شمار میرفت، از دستاوردهای تئون میتوان به ثبت یک خورشیدگرفتگی و ماهگرفتگی بهصورت کامل و برخی دیگر از آثار او همچون جدولهای آسان بطلمیوس و اسطرلاب اشاره داشت، وی از اساتید برجسته دانشگاه اسکندریه بود که به سمت ریاست این دانشگاه برگزیده شد.
درواقع میتوان گفت هوپاتیا علم ریاضی را از پدرش تئون به ارث برده بود، تئون بر این باور بود که ریاضی زبان شعر است و هر ریاضیدان ناخواسته یک سخنور و شاعر است؛ از این روی اوقات دخترش هوپاتیا را بهدقت برنامهریزی کرده بود و به او به صورت کامل مواردی چون هنر، ادبیات، علوم، ریاضی، فلسفه و ورزشهایی چون سوارکاری و شنا و کوهنوردی را آموزش میداد.
هوپاتیا همیشه به حرفها و سخنرانیهای پدرش با دیگران و در مراسمهای مختلف گوش فرا میداد و نکات آموزندهای که کسب میکرد را سرلوحه زندگی خود قرار میداد، پدرش به او آموخته بود که حق فکر کردن را برای خود محفوظ بداند، چراکه حتی غلط فکر کردن بهتر از هرگز فکر نکردن است.
هوپاتیا به سفرهای زیادی میرفت و همانطور که در حال آموزش به شاگردانش بود خود نیز بر علمش میافزود، او به دلیل هوش و ذکاوت بالا و چهره زیبای خود خواهان و خواستگارهای بسیاری داشت، درواقع تمام شاگردان وی به او علاقهمند بودند و خواهناخواه این علاقه به عشق منجر میشد و این در حالی بود که وی هیچگاه به هیچکدام از خواستگارهایش جواب مثبت نداد و تنها علاقهاش به علم و تفکر بود.
به گفته مورخان هوپاتیا دارای دو اختراع بود، یکی ماشینی برای تقطیر آب و دیگری برای اندازهگیری آب، در دوران دانشگاه وی تنها زنی بود که در کنار مردها به تحصیل پرداخته بود و پس از آن نیز بهصورت رسمی در سال 400 میلادی به ریاست مدرسه افلاطونی در اسکندریه نایل شد.
هوپاتیا و شاگردانش نوافلاطونی خوانده میشدند و بسیاری از آنها نیز مسیحی نبودند، هوپاتیا بیشتر بر شواهد عینی و قدرت تفکر آدمی عقیده داشت و بر این باور بود که انسان چیزی را قبول میکند و منطق و علم آن را اثبات کنند.
با وجود تمام دست آوردها و ارزشآفرینیهای هوپاتیا و پرورش شاگردانی بیهمتا درنهایت او نیز همانند بسیاری دیگر از دانشمندان و فیلسوفان نواندیش و آزاده نتوانست در برابر جهل و بیخردی مردم در امان بماند. حدود 415 میلادی مردم او را جادوگر خواندند و سوار بر درشکهای به کلیسا بردند ردای دانشگاهی گشادش را از هم دریدند و با اجسام مختلف بر سر او کوفتند، زمانی که جانش را از دست داد جسد او را به محلی بانام سینارون برده و به آتش کشیدند... .
هیچ دیدگاهی ثبت نشده است
برای ارسال دیدگاه وارد حساب کاربری خود شوید.